همون روستایی که تو پست قبلی گفتم......این خاطره هم مربوط به همون روستاست......
با پسر عمو ها و دخی عموها ول می گشتیم.....کل این روستا رو جمع کنی تو یه روز دو نفر بیشتر نمی بینی......انگار هیچ کسی توش نیست.....
یکی از پسمل عموهام شدید ترسوئه.....
وقتی نبود با بچه ها نقشه ریختیم بترسونیمش....خلاصه من و یکی از پسمل عمو ها برای اجرای نقشه انتخاب شدیم.....
بقیه یه جا وایسادن و خودشونو مشغول نشون دادن ما هم رفتیم پشت یکی از دیوارای خونه ها وایسادیم منتظر فرصت.....پشت سرمون یه جاده بود که کنارش خونه بود و روبه رومون هم یه عالمه پله که پسمل عمو از همون جا اومد بالا و رفت پیش بقیه تقریبا 8 متر دورتر از پله ها......
من و پسر عموم با هم گفتیم یک.....دو......سه......و با هم به طرف بچه ها دویدیم و در همون حال داد زدیم:خر.........خر.........خر رم کرده.......
یه ثانیه وایسادیم عکس العمل پسمل عمو رو ببینیم.......یعنی در عرض دو ثانیه دم پله ها آماده بود بره پایین....
یعنی هر کدوم از بچه ها یه ور ولو شده بودیم بهش می خندیدیم........بیچاره اول مات بود ولی بعد مثل همون خره که گفتم رم کرد مارو بگیره بزنه.........ما هم الفرار.......
اینقدر دوید تا خسته شد و وقتی آبا از آسیاب افتاد برگشتیم پیش بقیه.......
یعنی ما چه پدیده های شگرفی هستیم..........!!!!!!!
نظر پسمل عمو ترسوئم:فک و فامیله دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟