تقریبا میشه گفت روزای آخر مدرسه بود......ساعت ادبیات بود شعر حفظی واسه معلممون می خوندیم......شعرش ریتم قشنگی داشت......با بچه ها تصمیم گرفتیم بخونیمش مثل آهنگ و سرود....کلاس ما که شلوغ...صدا به صدا نمی رسید.....شروع کردیم رو میز ضرب گرفتیم و شروع کردیم به خوندن....کم کم بچه ها دورمون جمع شدن.....زنگ تفریح که خورد و معلم رفت بیرون بچه ها شروع کردن دست زدن....یه نفرم اومد رقصید........
منو دوستام........:O
هم کلاسی هام.........:)))))))))))
شاعر..............:ا
همکلاسیه ما داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟