|
رفته بودم خونه مادر بزرگم هیچ کس نبود به جز پسر عمو و دخی عمم.....حوصلم شدید سریده بود
تصمیم گرفتم برگردم خونمون دو تا کوچه بالاتر.....خلاصه با دخی عمه و پسر عمو راه افتادیم سمت
خونمون......رسیدیم خونمون رفتیم اتاقم پیش کامی جون(کامپیوتر).....تصمیم گرفتیم واسه پسر عموم
وبلاگ درست کنم.....خلاصه رسیدیم به این سوال که از کی متنفری؟
پسر عموم یه ذره نگام کرده میگه آخه چه جوری بگم؟
میگم:بگو دیگه کشتی منو....
میگه دخی عمو.....
یه ذره نگاش کردم......
من.....:ا
دخی عمه....:ا
پسر عمو......:)))))))))
دخی عمو......:ا
کامپیوتر.......:ا
فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ادامه مطلب...
اونی که نظر گذاشته بودی که اولش فقط چشتو کور نکنیم بود...فکر می کنم شعورت هنوز در اون حد نرسیده که بخوام جوابتو بدم.....من از بقیه دوستان عزیز عذر می خوام
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:, :: 21:34
:: توسط : m-sh
این دعا را منتشر کنید و ببینید چطور غم هایتان از بین میرود:
((سبحان الله یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشفَ الغَم فرِّجْ هَمّی و یَسِّرْ امری
و ارحَمْ ضعفی و قِلةَ حیلتی و ارزُقنی من حیث لا اَحتَسِبُ یاربّ العامین))
ترجمه:
منزه است خداوندی که بر طرف کننده غم ها است.
غم و مشکل من را برطرف کن، بر ضعف و کمی چاره ام رحم کن
و مرا از جایی که گمان نمی کنم روزی ده ای پروردگار جهانیان.
حضرت محمد (ص) فرمودند :
هرکس مردم را از این دعا با خبر کند در گرفتاریش گشایش پیدا می کند.
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:, :: 20:43
:: توسط : m-sh
سلامممممممممم.......خوبیننننننننن؟؟؟؟؟دوستان گل نظر یادشون نره......
من یکی از طرفداران اشکین 0098 ام.یه روز رفتم بیوگرافیشو بخونم.سنشو که دیدم دهنم 5 دقیقه باز بود و خیره بودم به مانیتور.آخه سنش به قیافش نمی خوره.
من.....:O
کامپیوتر.....:O
اشکین 0098.....:)))))))))))
ادامه مطلب...
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:, :: 20:12
:: توسط : m-sh
یه بار سرکلاس دینی با دوستام(جمیعا 4 نفریم)کنار هم نشستیم.....معلم شروع کرد به درس دادن...اینقدر ماشاالله فک میزد موقع درس دادن اگه تاریخ تولدشو می دونستیم می رفتیم براش فک یدکی می خریدیم.....خلاصه......شروع کرد به درس دادن ما هم آروم حرف میزدیم و می خندیدیم.....من رو تمیزی میزم خیلی حساس بودم یکی از بچه هام با مداد سربیش هی رو میزم نقاشی میکشید.....اعصابم داغون شد....مداد و گرفتم پرت کردم وسط کلاس ......سر راه تو سر یکی از بچه ها خورد و افتاد دقیقا رو به رو معلممون......در همین حین که معلم درس می داد و پشتش به ما بود این اتفاق افتاد....تا خواستیم پاشیم مدادو بر داریم معلم روشو کرد این سمت و تا آخر کلاس پشتشو به ما نکرد......ماهم دیگه جرات نداشتیم راست معلمه حرف بزنیم خفه خون گرفتیم تا آخر کلاس.......
معلم.....:)))))))))))))
دوستم که مداد خورد تو سرش.....:ا
من و دوستای قزمیتم.........:((((((((((
بچه های کلاس........:ا
مداد سربی...:ا
ادامه مطلب...
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:مداد سربی,دوست,مهدی احمدوند,دانلود آهنگ,مدرسه,کلاس,معلم,کلاس دینی,دینی,درس, :: 17:44
:: توسط : m-sh
سلام دوستای گلم....خوبین؟خوشین؟نظر میدین؟بابا دوتا نظر درباره این فک و فامیله عتیقه مون بدید.....
جمعه بود و طبق معمول خونه مامان بزرگه بودیم......عموم هم اونجا زندگی می کنه....البته موقت تا خونه خودشون درست بشه....دیدم نمیشه تو این بازار شام فیلم دید از عموم اجازه گرفتم با پسر عموم جیم زدم خونشون فیلم ببینیم.....تلویزیون هنوز روشن نشده بود در زدن......درو باز کردیم دخی عمه پرید تو....تلویزیون روشن شد و منتظر شروع قسمت آخر هوش سیاه بودیم......بعد دودقیقه صدا بابام از تو حیاط اومد که به پسر عمه کوشولوم و دخترِِِِِ ِ دختر عمم(کوشولوئه)گفت:طبقه بالا دارن فیلم می بینن.....ما زنگ زدیم به بابامون که مثلا کسی نفهمه دارم باهاش حرف میزنم و میگم این کوشولوها رو بپیچونه.....تا دوتا بوق خورد کل فامیل فهمیدن من زنگ زدم بابام.....باباهم بابا های قدیم.....اومدن در زدن ما هم از روی ناچاری درو باز کردیم و تهدید کردیم کسی وسط فیلم حرف بزنه بیرونش می کنیم.......قبول کردن.....فیلم شروع شد و ما نشستیم ببینیم....دو دقیقه نگذشته بود صدا حرف زدنشون اومد....ما تا آخر فیلم داشتیم اینا رو ساکت می کردیم.....تیتراژ فیلم که اومد و نوشته بود(و.......)گفتم:آخجون هوش سیاه سه هم می خوان بسازن....تا اینو گفتم خونه پکید از صدای جیغشون.....ساکت که شدن گفتم:چرا جیغ زدین؟
دخی عمه:از خوشحالی.....
من:مگه فیلمشو میدیدید؟؟؟؟؟
همه باهم:نه.....
من.....:ا
اونا....:)))))))))))))
یعنی جیغشون از خوشحالی بابت چی بود خدا می دونه......
فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ادامه مطلب...
سلام......منم خودمو کشتم با خاطره هام.......شمام یه وقت نظر ندیدها....خسته میشید آخه.....
بی خیال....بریم سراغ خاطره.....
خونه یکی از فک و فامیلا بودیم نشسته بودیم حرف می زدیم.....من زیاد چایی دوست ندارم و شاید سالی یکی دو بار بخورم ......همه فک و فامیلمون هم می دونن من چایی نمی خورم.....
زن این فامیلمون چایی تعارف می کرد تا به من رسید چایی رو جلوم گرفت و گفت:بفرمایید....
یه ذره چپ چپ نگاش کردم و گفتم:همه میدونن من چایی نمی خورم....
در اومده با نیش باز میگه:اوا....تویی....چطور من ندیدمت....اگه می دونستم تویی چایی تعارف نمی کردم بهت....
یعنی می خواستم کله خودم و خودشو بکوبم تو دیوار.....مگه برات خواستگار اومده بوده که نگاه نکردی ببینی کی جلوته...!!!!!!!!
من.....:ا
زنه......:)))))))))))))
فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟
ادامه مطلب...
سلامممممممم........خوفین؟
شب بود.تو کوچه با بچه های فامیل حرف می زدیم.خونه مادر بزرگم بودیم و خوبی کوچشون اینه که صدسال یه بار عبور و مرور توش اتفاق می افته......بچه های فامیل شامل:پسر عمو هام،دوستاشون،دختر عموهام و دخی عمه......همه هم از من کوشولو ترن......بزرگشون منم......شوهر عمم اومد دخی عمه رو صدا زد گفت بره از تو ماشینش گوشیشو بیاره.....3 تا بچه کوشولو راه افتادن برن ما هم جو گیر با دخی عموم گفتیم ما میریم دنبالشون......حالا ساعت 12:30 شب ما تو کوچه ای که پشه پر نمیزد راه افتادیم رفتیم سمت ماشین.....درو باز کردم دخی عمه پرید تو ماشین گوشی رو پیدا کنه......یه آقایی اونطرف تر وایساده بود مارو نگاه می کرد هیچ کس هم تو کوچه نبود به غیر از ما و اون آقاهه......اول من دیدم بعد دخی عمو بزرگه(البته من بزرگ ترم ها ولی تو دختر عموهام این از اونا بزرگتر و از من کوچیکتره)گفت:این چرا به ما زل زده...؟؟؟؟بعد کوچیک ترام فهمیدن....حالا ما داشتیم خودمونو خیس می کردیم که یه وقت یارو دزدی چیزی نباشه این دخی عمم انگار چسبوندنش به صندلی.....هی ما گفتیم زود باش این لفتش داد....گوشی رو که پیدا کرد پرید پایین....درو قفل کردم و سوئیچو دادم دست دخی عمه....همه با هم دوتا پا داشتین دو تا دیگم قرض کردیم الفرار......تا رسیدیم سر کوچه ای که خونه مادر یزرگم توشه و بچه هام تو کوچه بودن سرعتمونو آوردیم پایین و مثل چندتا بچه خوب خیلی آروم رفتیم سمتشون.....از سر کوچه به یارو نگاه کردیم....هنوز زل زده بود به ما.....یعنی می خواستم سر شوهر عمه و اون یارو رو بکوبم به دیوار......پسرای فامیل هم انگار نه انگار ما رنگمون عین گچ دیواره......وقتی براشون تعریف کردیم دهنشون عین غار علی صدر صد متر باز شد.....
عکس العمل من....:ا
دخی عمه....:ا
دخی عمو....:ا
پسرای فامیل.....:O
آقاهه سر کوچه....:ا
شوهرعمه....:)))))))
فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟
ادامه مطلب...
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:خاطره,دانلود آلبوم,بابک جهانبخش,دخی عمه,دخی عمو,طنز,دزد,پسرای فامیل,فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟,زندگی,زندگی من,ماشین,گوشی,سوئیچ, :: 16:38
:: توسط : m-sh
سلام......
ما هر جمعه تقریبا خونه مادر بزرگم پلاسیم.....
نشسته بودیم فیلم می دیدیم تبلیغات نشون داد.......
منتظر بودیم تموم شه.....
دخی عمم 8 سالشه اومده نشسته کنارم.....
یه تبلیغ نشون داد دخی عمم گفت:اینو تلویزیون ما هم نشون میده...!!!!!!
یه ذره نگاش کردم و گفتم:خب اینو همه تلویزیون ها نشون میده.....
گفت:نه من جایی دیگه ندیدم.....
دوساعت نشستم براش توضیح دادم که قضیه اینجوریه و اینا رو برای چی نشون میدن و از این حرفا.....
حرفام که تموم شد میگه:خب دستت درد نکنه......بعدم پاشد رفت.....
من.....:ا
دخی عمه.....:)))))
تلویزیون....:ا
تبلیغات....:ا
یعنی می خواستم سرمو بکوبم تو دیوار......فقط اومده بود مخ منو کار بگیره.....
فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟
ادامه مطلب...
در دعای سحرت /در مناجات خدایی شدنت/ هرگز از یاد نبر/من جامانده بسی محتاجم.
التماس دعا
ادامه مطلب...
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:دانلود,دانلود آهنگ,عکس,خاطره,ماه,ماه رمضون,مهدی یراحی,دعا,هوا,هوای تو, :: 16:14
:: توسط : m-sh
یک جمله قشنگ به دوستت تقدیم کن......
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:, :: 16:0
:: توسط : m-sh
سلاممممممممم......
حالتون خوبه؟؟؟؟این خاطره ای که می خوام بنویسم جز یکی از باحال ترین و مزخرف ترین خاطراتمه.....یعنی یه چیزی بین این دوتا....روز آخر مدرسه بود ساعت اول شیمی داشتیم.....اینقدر این معلممون نمونه سوال کار کرد که دیگه داشتیم می مردیم که دریچه ای از نور به رویمان گشوده شد و اون چیزی نبود جز ناظممون با برگه های امتحان پرورشی......ببینید چیکارمون کردن که امتحانو نور امید می بینیم......زنگ تفریح نشستیم این بازیه که یه چیزی مینویسن می چسبونن به پیشونیت باید حدس بزنی چی نوشته رو با چهار تا بچه ها بازی می کردیم که کم کم چهار نفر شد شش تا شش تا شد ده تا....تخته کلاسمون از این لمسیا بود بعد بچه ها وایساده بودن بازی می کردن معلم شیمی مون هم کمکشون می کرد تو بازی....!!!!!!!!یعنی سوژه خندمون بود تا دو ساعت.....زنگ بعد ریاضی داشتیم.....نیم ساعت اول نمونه سوال کار کردیم....بقیشم بچه ها مخ معلمو کار گرفتم و مجبورش کردن که براشون یادگاری بنویسه.....تا آخر زنگ همچنان مشغول بود و ما هم ول می گشتیم...بعد دیگه تعطیل شدیم....ساعت ده بود بعد بابام قرار بود یک بیاد دنبالم.....با دوستم باهم برمی گشتیم و اونم با من میومد.....یعنی صبحا اون میومد دنبالم می رفتیم مدرسه....ظهر من اونو می رسوندم خونه.....حالا......گفتیم زنگ بزنیم....گفت باشه....رفتیم دیدیم جلو تلفن ده نفر وایسادن تو نوبت.....گفتم پیاده بریم گفت باشه....رفتیم راه بیفتیم هنوز دو فدم نرفته بودیم اینقدر موج منفی داد پشیمون شدم....به بچه ها گفتیم بیاید با هم بریم که این خانوم اینقدر ذهنش موج منفی نده هیچ کس قبول نکرد......رفتیم تو صف تلفن وایسادیم...نوبتم که شد حالا اومده میگه من(دوستم زری)ومهدیه و اون یکی زری و مطی هستیم پیاده بریم......اول یکی از اون نگا خشمناکام بهش کردم بعد هم یکی زدم تو گوشش.....مگه سادیسم دارید.....فقط می خواستی من دو ساعت تو صف وایسم.....مطی اولش نیومد.....خلاصه راه افتادیم گله ای......یکی از بچه ها مامانش زایشگاه کار می کرد وایسادیم بره به مامانش بگه بیاد....همچنان ایستاده بودیم که مطی نفس زنون به ما رسید......میگم خوب از اول میومدی.....خلاصه 6 تا خیابون راه رفتیم و زر مفت زدیم.....من رفتم سرکار مامانم بقیه هم خونشون.....یعنی رسیدم اول از همه پای تاول زدمو از تو کفشم در آوردم......اینقدر راه رفته بودیم منم کفشام یه کوشولو پاشنه داشت دیگه پام تاول زده بود.....بعدم رسیدیم خونه دیگه مرده بودم....از اون به بعد تصمیم خیلی مهمی گرفتم.اونم چیزی نبود جز:من دیگه غلط بکنم از مدرسه با دوستام پیاده بیام خونه....
بابام که از سرکار اومده به جای دلداری میگه:کی گفت پیاده بیای؟حالام حقته پات تاول زده.....!!!!!
یعنی فک و فامیله داریم؟؟؟؟!!!!!!
ادامه مطلب...
در این شب های عزیز مارو فراموش نکنید
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 25 تير 1388برچسب:دانلود,دانلود رمان,رمان عاشقانه,رمان ایرانی,رمان جدید,رمان,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان موبایل,رمان برای جاوا,رمان برای اندروید, :: 20:15
:: توسط : m-sh
با سلام.به دنیای لوکس بلاگ و وبلاگ جدید خود خوش آمدید.هم اکنون میتوانید از امکانات شگفت انگیز لوکس بلاگ استفاده نمایید و مطالب خود را ارسال نمایید.شما میتوانید قالب و محیط وبلاگ خود را از مدیریت وبلاگ تغییر دهید.با فعالیت در لوکس بلاگ هر روز منتظر مسابقات مختلف و جوایز ویژه باشید. در صورت نیاز به راهنمایی و پشتیبانی از قسمت مدیریت با ما در ارتباط باشید.برای حفظ زیبابی وبلاگ خود میتوانید این پیام را حذف نمایید.امیدواریم لحظات خوبی را در لوکس بلاگ سپری نمایید...
ارسال شده در تاریخ : 1 فروردين 1387برچسب:, :: 1:0
:: توسط : m-sh
|
بار خدایا… از کوی تو بیرون نرود پای خیالم.. نکند فرق به حالم.. چه برانی چه بخوانی، چه به اوجم برسانی، چه به خاکم بکشانی.. نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دست نوشته های دختری که من باشم....!!!!! و آدرس man-to-zendegi-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
<-PollName->
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 34
بازدید هفته : 62
بازدید ماه : 514
بازدید کل : 247069
تعداد مطالب : 355
تعداد نظرات : 254
تعداد آنلاین : 1
داستان روزانه
|
|