بخت من خواب است بیدارش کنید
گر که بیمار است تیمارش کنید
مانده ام این بخت است یا بَختَک است
چون مُدام از بهر من در جُفتک است
موقعی که بخت را قسمت نمودند بر بشر
رانده گشتم از درش با تیپا و توپ وتشر
مرغ بخت از بام من تا بی نهایت پر کشید
بر در بختم زمانه با ملات آستر کشید
آب دریاها ز بختم خشک گردد چون کویر
گر که صد تا نان خَرم هر صد عدد باشد خمیر
گر کلنگی آید از سوی سماوات خدا
می خورد بر فرق من ، فرق سرم گردد دوتا